کیاناکیانا، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 1 روز سن داره

زندگی ما کیانا

سومین دندان

نمی دونم چرا اینقدر دندونم دیر در میاد. بالاخره شنبه 1391/10/16دندون سوم و به عبارتی اولین دندون بالایی خود نمایی کرد .   ...
7 بهمن 1391

روز تولد مامان

امروز 2 بهمن تولد مامانمه.صبح با اس ام اس های تبریک که برای مامان میامد بیدار شدیم .بعدش مامان منو برد حمام و وقتی حسابی اب بازی کردم اومدیم من که کلی خسته شده بودم و خوابم میومد .مامان هم داشت کیک درست میکرد من هم که کلا از صدای های اضافی  میترسم با صدای هم زن مامان شروع به جیغ زدن کردم وکلی روی اعصاب مامان رفتم اخر هم مامان وسط کارش اومد و من  رو خوابوند این هم کادوی تولد مامان بود .ولی میدونم که مامانم منو قد یه دنیا دوست داره یاشاید هم ببیشتر.مامان:اره عزیز دلم من وبابا تو رو بیشتر از هر چی فکرش رو کنی دوستت داریم تو حتما درست فکر کردی کیانا عزیز دل مامان خوش به حال مامانی 2 تا کیک تولد داره  این کیک رو بابا واسه تو...
4 بهمن 1391

مراحلی که طی کردم تا بتونم راه برم

من در 6 ماهگی شروع کردم به دمر شدن اخه می خواستم خودم رو اماده راه رفتن کنم خسته شدم از بس خوابیدم .توی 7 ماهگی موفق شدم یه کم سینه خیز برم اما سریع این مرحله رو پشت سر گذاشتم وشروع کردم 4 دست وپا رفتن یه مدت 1.5تا 2 ماهی اینجوری طی شد اما دیدم انگار خسته کننده است نمی تونم به ارتفاعات تسلط داشته باشم راستی بگم که در مرحله 4 دست و پا خیلی تیز رو بودم وکلی از جاهای خونمون رو کشف کردم در کل خیلی خوب بود. خلاصه توی ماه 9 زندگی تصمیم گرفتم پا شم راه برم وخیلی سعی کردم دستم رو به مبل میگرفتم ویا علی میگفتم و پا می شدم واز چند قدم شروع کردم تا اینکه یه روز  ظهر دیدم وسط اتاق بدون هیچ تکیه گاهی دارم قدم میزنم واز اینجا بود که راه رفتنم شروع...
4 بهمن 1391

ادامه شیطنت های من از قول مامانم

ا مروز مامانم میخواد یه کم از شیطنت هام بنویسه از اخرین هاش میگم از بد غذایی هات که منو اذیت میکنی .وقتی تو کیانای مامان که همه عمر منی میخوام بهت پیش بند ببندم که غذا بخوری از دستم فرار میکنی ووقتی میخوای شروع به خوردن کنی اینقدر گریه وجیغ سر میدی هر کی ندونه میگه می خوان چه بلایی به سرت بیارن ولی بعد از اینکه تلویزیون جذبت کرد مامانی کار خودش رو میکنه وبهت تا جایی که می تونه غذا میده بعد تو دست رو می بری با لا یعنی خدایا شکرت .این چند روز اخیر هم نمی دونم چه علاقه خاصی به اتاقت پیدا کردی هی من و بابات رو میکشونی میبری که بذاریمت تو تختت تا بازی کنی من هم اون اسباب بازی هایی رو که دوست داری اونجا واست گذاشتم اما دیشب یه خراب کاری هم کردی ا...
4 بهمن 1391

تولد 1 سالگی

من چون خیلی دختر خوبی هستم واسم 2 تا تولد گرفتن یکی اصفهان ویکی هم خونه خودمون .راستی توی 2 تا تولد کلی کادو گرفتم البته هیچ کدوم از تولد هام 9/9 نبود چون واسه اولی می خواستیم برگردیم مادر واسم تولد گرفت و اون یکی هم چون 7 امام حسین (ع) بود . اشکال نداره مهم اینه که من توی یه سال 2 تا تولد داشتم اونم سال اول زندگی .                                                        ...
4 بهمن 1391

مسافرت های اولین سال تولد

من اولین مسافرت خود را در 20 روزگی به خانه پدر بزرگ ومادر بزرگم  در اصفهان رفتم که همین جا از انها نهایت تشکر را میکنم چون من در  اولین شب های زندگی ام خیلی بد می خوابیدم وگریه  فراوان میکردم وانها با صبوری مرا تحمل می کردند.این مسافرت اول خوب بود چون من کلی کادو از فامیل گرفتم .دومین مسافرت ام در اردیبهشت ماه بود که به یک مسافرت یک روزه به جاجرود رفتیم ودر اواخر اردیبهشت ماه با خانواده پسر عمه پدرم به استارا رفتیم واین مسافرت هم به خوبی تمام شد و مسافرت سوم یک مسافرت یک روزه به کاشان بود با عمه وپدربزرگ ومادر بزرگم وعکس های زیادی از ان مسافرت دارم ومسافرت چهارم در خردادماه بود که به اردبیل رفتیم با پسر خاله پدرم که خیلی خوش ...
3 بهمن 1391

تولدم

من روز چهارشنبه 90/09/09 مصادف با 4 محرم1433 و2011/10/29 ساعت 12:15در بیمارستان اتیه واقع در شهرک غرب بدنیا امدم از ان لحظات تولدم والدینم فیلم تهیه کردند.من ساعت 4 بعداز ظهر بود که برای اولین بار در این دنیا با مادرم ملاقات کردم ودر اغوش او قرار گرفتم. ...
3 بهمن 1391

ماجراهای من ودندون

من از اون دسته بچه هایی بودم که خیلی دیر دندون در اوردم  وحتی مامان وبابا واسه  من نگران شدن ومنو زودتر از موعدی که پیش دکترم مبردن ویزیت بردن اما دکترم خیال اونا را راحت کرد وگفت من تا یک سالگی جا داره دندون در بیارم تا اینکه ما واسه تاسوعا وعاشورا به اصفهان خونه مادر بزرگ و پدر بزرگ رفتیم ومن در سن 11 ماهگی اولین دندونم رو در اوردم و مادر هم واسم اش دندونی درست کرد . دستش درد نکنه ...
11 دی 1391